لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

روزنوشتِ امروز

پشت میز آروم

میتونی همه چیزُ نشنیده بگیری!

صدای زنگ تلفن، صدای جلسه ی اتاق مدیر، صدای نق نق حسابداره! صدای بچه های اونور، حتی صدای کاسه بشقاب توی آشپزخونه!

همه شون گم میشه توی صدای ملایم بادی که از توی دریچه ی کولر میاد و میپیچه توی شالت و آروم گوشهاتُ نوازش میکنه...

یه حس ناب میپیچه توی تنت

یه کرختی خاص

با خودت فکر میکنی

چقدر این روزها آرومی

و به یاد میاری که آدم دیروزها نیستی...

حالا دیگه مدتهاست معتادگونه به چیزی وابسته نیستی!

نه به آدمها، نه به اشیا نه حتی به شبکه های پوچ مجازی!

میتونی توی یه لحظه همه چیزُ تعطیل کنی و لم بدی پشت میزت و فکر نکنی و هیچ کاری نکنی و نگران هیچی نباشی!

درست وقتی همه چیز از دست رفته

همه ی آدمها و همه ی موقعیت هایی که برات مهمن

همه ی اون چیزهایی که فکر میکنی براشون زحمت کشیدی و بدون اونها میمیری

درست در لحظه ی از دست رفتنشونه که میفهمی

هیچ چیز مهم نیست!

هیچ چیز اونقدرا که براش ارزش قائلی و وقت میذاری مهم نیست!

لبخند میشینه روی لبت و باعث میشه شب بعد از کار

یه بالش بندازی وسط سالن توی خونه، روبروی تلویزیون و به کرختی یه لحظه آرامش فرو بری

نه پول، نه قدرت، نه موقعیت و نه حتی آدمها

هیچ کدوم مهم نیستن!

اون چیزی که مهمه یک مشت احساس نابه توی قفسه ی سینه ت!

اون چیزی که مهمه، قلبته که آروم بتپه و سپید...

آره سپید

بعد لبخند میزنی و میگی

خدایا شکرت به خاطر همه چیز

هرچی که گذشته و هرچی که خواهد اومد

و باز میخندی به حکمتی که در تک تک لحظه های زندگیت جاری بود

حکمتی که باعث شد از همه چیز درس بگیری و رد بشی

و تو ذوق میکنی که مثل یک رودِ جاری.. زندگی کردی

لیلی نوشت

- خیلی وقته بغلم نکردی...

- بغل میخوای؟ پاشو خجالت بکش خرس گُنده!

- نخند! دلم بغل محکم میخواد! چرا بهم توجه نمیکنی!

- غر داری؟ خب بزن!

- نخند! به این نمیگن غُر! به این میگن طلبیدنِ حق!

- :))

- آره بخند! جای من نیستی که بفهمی همه ی آدمهای اطرافت به عنوان یه آدم قوی روت حساب کنن یعنی چی! جای من نیستی که توی خیابون پات پیچ بخوره و با بغض و درد خودت جاش بندازی و به خودت بگی مبادا وا بدی! الان وقتش نیست! جای من نیستی از غصه ی خیلی چیزهای دردناکی که میبینی گریه ت بگیره و قورت بدی و به خودت بگی نه! نباید بشکنی و بریزی! تو آدمی هستی که روت حساب کردن! جای من نیستی که دلت بخواد بزنی توی گوش بعضیا اما نزنی که مبادا حقوق انسانی شون زیر سوال بره! جای من نیستی که خوبی کنی و بدی ببینی! جای من نیستی که شبا از درد دست چپت خوابت نبره و دلت ماساژ بخواد و از غصه ی نگران شدن دیگران صدات درنیاد! جای من نیستی که دلت خیلی چیزا بخواد و نداشته باشی! من دلم نوازش میخواد، بوسه میخواد، توجه میخواد! دلم میخواد مث این جوجه های خونگی بشینم توی خونه، زیر باد کولر و کتاب بخونم و خرجمُ کسی دیگه بده!..

- بس کن! اگه خودت خودتُ بغل نکنی کسی بغلت نمیکنه!

- میدونم! همین کارُ کردم ... مدتهاست! فقط خواستم بگم، فقط میخواستم اون چیزایی که ته دلم دفن کردم، بشنوی! یه وقت نگی خر بود و نمیفهمید!

- :)

- چه خبره توی دنیات؟ حواست هست که حواست به هیچی نیست؟!

- صبور باش!

- صبور نیستم اما ایمان دارم! بهت ایمان دارم اگرچه که به جونت غر زیاد میزنم اما مطمئنم مراقبی...

- بیا بغلم

- درسته که مردونه زندگی میکنم اما من هنوزم یه دخترم که نوازش میخواد!

- میدونم...

- :)

...

http://www.negarkhaneh.ir/UserGallery/2011/5/kimia555_09120000_1.jpg?w=652&h=484


خوشحال!

من یه خواب مونده ی خوش شانسم!

برای اولین بار در تمام دوران کارم (دروغ چرا نهایتا سومین بار!) خواب موندم! نزدیک یه ساعت و نیم :)) ولی به موقع رسیدم شرکت! به  این میگن خوش شانسی که یه پیکان مهربون از سر کوچه  تا جلوی شرکت با آدم خواب مونده هم مسیر باشه!

و اینگونه است که امروز با چشمای پُف کرده و بدون آرایش شروع میشود! :D نه اصرار نکنید نمیخوام آرایش کنم حوصله ندارم :))


پ.ن: داشتم فکر میکردم، شادمانی بی سبب چقدر در زندگیمون کمرنگ شده! یه زمانی هِر هِر به همه چی میخندیدیم! حتی الکی! اما این روزا دنبال بهانه هستیم که حرص بخوریم! حتی الکی!

چقدر به نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن توی زندگیمون نیاز داریم! این هوشیاری های بی منطق شده آفتِ اعصاب و امید و حتی ایمانمون!

توکلمون رُ کجا جا گذاشتیم؟!

همون که بهمون اجازه میداد چشم بسته دنبالِ خدا بریم...

این روزها دوباره جمله ی محبوبم روی زبونم افتاده:

فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ


که عشق آسان نمود اول!

باسلام و خسته نباشید خدمت خودم که دو ساعته دارم تلاش میکنم یه جا گیر بیارم غرامُ بنویسم و شما که فضولیتون گرفته غرامُ بخونید!!

اول: لازم میدونم از این تریبون از بلاگفا تشکر کنم که بعد از دو ماه تعطیلی، وبلاگِ بدبخت منُ از پایه و اساس پاک کرده و هیچی از آرشیو سه ساله م نمونده! البته از خودمم تشکر میکنم که هیچوقت از هیچی بکاپ نمیگیرم!!

دوم: از پرشین بلاگ هم تشکر میکنم که سرعتش مثل مورچه بود و وبلاگ قدیمیمُ یا باز نکرد یا ویرایش نکرد فقط من نشسته بودم اینجا میزدم توی سرم اونم با خونسردی تمام به ریشم میخندید!

سوم:هیچی سوم نداره :D


پ.ن: یه عالمه حرف داشتما نیدونم کجا رفتن! حالا باشه بعدن خدمت میرسم :D

+ البته شاید هم گاهی پاک شدن همه چیز بد نباشه! یعنی خوب هم باشه! شاید مقدر شده یه جور دیگه شروع بشی با یه روش دیگه و از یک جای دیگه...

توکل به خدا