لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

لیلی نوشت

درد می کشد!

وقتی سر برادر عزیز کرده اش فریاد میزند که چرا با خستگی میخواهد به دنبالش بیاید، درد میکشد!

وقتی قرار شده ترفیع بگیرد و آدم مهم تری باشد، درد میکشد!

وقتی تمام کارهای مسخره را از سرش باز میکند و قرار است نفس بکشد و عذاب وجدان میفتد به جانش، درد میکشد!

من دخترکی را میشناسم که درد کشیدن را از زندگی کردن بیشتر بلد شده!

دخترکی که فقط یک کنج میخواهد برای گریه های بلند یا شاید یک شلوغی مطلق برای فریادی از ته دل!

دخترک شبیه ماری در حال پوست اندازی، شبیه زجری برای زیبایی، درد میکشد و کسی نمیفهمد که کم مانده

که کم مانده

کم مانده ببُرد و برود و گورش را گم کند!

لیلی نوشت

تمام چیزی که توی گلویت گیر میکند و گفتنی نیست یک جمله است

دستهایت خالیست!

و دلت دستی را میخواهد که توی موهایت، روی گونه ات و حتی روی مچ پایت نقش کند بودن را!

سلام

حال من خوب است

ایستاده ام

بعضی جاها خم میشوم و حواسم هست که نیفتم!

بعضی جاها گریه میکنم و حواسم هست که نشکنم!

نگاه نمیکنم، نمیبینم و تنها تخیل میکنم

من

زنی تنها... آمده از فصلی سرد و در آستانه ی فصلی سردتر

لحظه ها را میشمارم که خورشید جایش را به ابر بدهد

و سبزیِ چرکِ درخت ها لباس زرد و قرمز تن کنند

و تقریبن مطمئنم این پاییز هم اتفاق خاصی نخواهد افتاد جز اینکه امید به دلم برگردد و نه هیچ چیز دیگر و نه هیچ کس دیگر!

و با خودم مرور میکنم چه کنم هایی را که باعث میشود یادم نیاید که تنهایم و دستی در دستهایم نیست

و فراموش کنم که تنم درد میکند چون خیلی بی استفاده شده!

من زنی هستم که مرور میکنم تا فراموش نکنم زن هستم!