لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

لیلی نوشته ها

روزنوشت ها، مزخرف نوشت ها، غرغرنوشت ها و نقل قول های یک دختر بچه ی سی و سه ساله!

روزنوشتِ امروز

دست خودت نیست که افکارت مسمومه! که توهم خیانت و توطئه در تمام بندبند وجودت ریشه دوونده!

دست خودت نیست که پشت هر محبت به دنبال یک پیغام مضر هستی! که فکر میکنی کیسه ها دوخته شده و چاه ها کَنده شده!

دست خودت نیست!

وقتی بهترین دوستت به خاطر پسرها رهات میکنه و بهت خیانت میکنه... بارها

وقتی دوست پسرت پشت سرت با دوستت چت میکنه ... بارها

وقتی از شدت حسادت پشتت حرف درمیارن و بهت میخندن و دیوونه خطابت میکنن .. بارها

وقتی همکاری که پا به پاش رفتی و سوتی هاشُ پنهون کردی و خیلی جاها به خاطرش حرفها خوردی، زیرآبت رُ میزنه به سادگی ... بارها

وقتی دوستت، برادرت، دوست پسرت، فامیلت ... میندازنت توی چاه، داغونت میکنن و از روی تکه تکه های قلبت رد میشن

دست خودت نیست که دور خودت سیم خاردار میپیچی و به محبت ها با وسواس نگاه میکنی و نمیپذیری

نمیپذیری آدمی کنارت نشسته و میگه دوستت داره و میخواد با تو بمونه داره راست میگه و در ذهنت راه های توطئه رُ بررسی میکنی! نکنه و مبادا و ... آره حتمن داره دروغ میگه و خیانت میکنه!...

نمیپذیری دوستی که هیچ دِینی به تو نداره به جز اینکه محبت دیده، انقدر خوب باشه که اینطوری دنبال شد کردنت باشه ...

حتی نمیپذیری که شرکتتون یه حسابدار داشته باشه که اهل زیرآب زدن نباشه و فقط رفیق باشه...

ولی

یه تکونی به خودت بده

بیا جلوی آینه و سلام کن به دخترک تنهای توی پیله و بچین تمام سیم خاردارهای سلولِ تاریکت رُ!

شاید بیشتر آدمها شکل هم باشن اما مطمئنن همه شون عین هم نیستن!

دوستی ... عشق ... وفاداری ... صداقت ... در درون آدمهاست، قسمتی از ضمیر و نهاد آدمهاست و پشت کردن به اون غیرطبیعیه

خوب بودن اصل واقعی آدمهاست

و کسی چه میدونه

شاید بعد از سی و سه سال به سادگی آدمهای خوب اومده باشن سر راهت

توهم توطئه رُ کنار بذار!

هیچ کس اون بیرون ننشسته که زیر پاتُ بکشه و افتادنت رُ تماشا کن!

آروم بگیر و مطمئن باش که حتی اگر باز این اتفاق بیفته تو قوی تر از اونی هستی که وا بدی! که غرق بشی! که از پا بیفتی!

سرتُ بالا بگیر و با آگاهی و شادی و خوش بینی

بپر وسط یک عشق

بپر وسط یک دوستی ناب

بپر وسط یک شغل خوب

و با خودت تکرار کن

خوبی هنوز زنده ست

و هیچ بدی اونقدر بزرگ نیست  که همه ی خوبی هارُ پاک کنه

دوستهای نادوستی که قسمتی از زندگی منُ خدشه دار کردید و اعتماد رُ از دلم کَندید

عشق های ناعشقی که قلبم رُ جریحه دار کردید

و هم خون های غریبه ای  که روحم رُ تکه تکه کردید

من

همه ی شمارُ به عاقبت اعمالتون میسپارم

و میرم

میرم تا غرق بشم از شادی، بین آدمهای خوب، آدمهای خوب واقعی که این روزها در آغوششون احساس در رویا بودن دارم...

خدایا شکرت

لیلی نوشت

روزهای روز مرگی، روزهای تکرار و تکرار و تکرار، روزهای خالی از معجزه

حتی نوشتن ندارد روزهایم

اندوه ... ماه دوم پاییز ... آبان

دلم میخواست دختری متولد آبان داشتم و شاید نامش را آبان دخت می گذاشتم!

من محصور پشت میز سفیدی که شبیه تخت تیمارستان شده!

آبانم به جای ماه تولد دخترم شده ماه غرغرهای مداوم

مادری که بیمار است و تنی که رنجور!

خسته ام

گریه دارم

همه چیز آنقدر بد است که گفتنم نمی آید

و احمقانه اینکه هیچ چیز حاد و غیرقابل تغییر نیست فقط این منم که خسته شدم!

واژه ندارم کلمه ندارم حرف ندارم فقط گریه ... دارم!

بیا منو ببر نوازشم کن دلم آغوش بی دغدغه میخواد...

روزنوشتِ امروز

امروز از آن روزهایی بود که دلم میخواست خودم را بردارم و گم شوم در دوردست های زندگی!

از آن روزهایی که دلت میخواهد خودت را پاک کنی و منکر بشوی هرچه بودی و هر چه کردی!

یک منِ جدید باشی که دلش هیچ چیز نخواهد و برای هیچ چیز تنگ نشود و نسبت به هیچ چیز تعصب نداشته باشد!

امروز از آن روزهایی بود که دلم میخواست نامرئی باشم

شبیه بعضی از این آدمهایی که بی ادعا هستند و بی رنگ هستند و دیده هم نمیشوند

چقدر راحتند

چه میتوانند خودشان باشند

چه آسوده زندگی میکنند!

دیده شدن احمقانه ترین اتفاق زندگی می تواند باشد!

امروز از آن روزهایی بود که دلم میخواست کتاب من بودن به صفحه ی آخر برسد و دیگر من نباشم! کسی دیگر باشم! ...

روزنوشتِ امروز


دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من...

"مارگوت بیکل"

*

چه میکنی با حرفهایی که سر دلت انبار میشه؟

میگمشون!

و بعد جواب غرور شکسته ت رو چی میدی؟

و اگه نگم جواب دل شکسته مُ چی بدم؟!

تفاوت من با تمام آدمهای دنیا همینه! حرف نباید سر دل بمونه! حرفی که بمونه درد میشه و من طاقت درد ندارم...

عزیز نازنین

توی لحظه های من جات خالیه

هیچکس هیچ جور جاتُ نگرفت و من این روزها از همیشه خالی ترم

خدا

خدای خوب و شنوا

چی میشه امروز روز اجابت تمام آرزوها باشه؟...

من لولو قورت دادم!

اعتراف میکنم که گاهی شدیدن از  درک آدمها عاجز میشم!

اعتراف میکنم که گاهی حس میکنم من از یک جزیره ی ناشناخته با آداب و رسوم و آموزشهایی جدای این مردم میام!

که گیج میشم بینشون که گم میشم بینشون!

من آدم ساده ای هستم! یا میخوام یا نمیخوام! حد وسط هم نداره!

اونقدر ساده هستم که هر چیزی برام یا تعریفی داره یا اگر از تعریفش عاجز هستم اصلن بهش فکر نکنم!

اما! امان از آدمها!

وای! سرم درد میکنه!

من اصلن در تمام زندگیم یادم نمیاد به خودم اجازه داده باشم در قالب نصیحت به کسی بگم چیکار کن و چیکار نکن! یا حتی به کسی گفته باشم چی بخور و چی نخور!

به سختی پیش  میاد توصیه ای بکنم ولی اگر این کارُ بکنم واقعن بدون قرض ورزی و از روی حسن نیته و تا در مورد چیزی آگاهی نداشته باشم بالای منبر نمیرم!

اما امان از مردم و دقیقن اون مردمی که ادای دوست داشتن درمیارن و میرن بالای منبر!!

نه این کارُ نکن خوب نیست!

نه اون کارُ نکن برات! خوب نیست!

اینُ نخور!

اونُ بخور!

اینجا نرو!

اونُ نبین!

ورزش کن!

اِل کن!

بِل نکن!

دلم میخواد گاهی توی چشمای بعضیا نگاه کنم و بگم

خب گوساله! تو که عالم دهری!! تو که ماشالا بزنم به تخته خدایی! تو که انقدر حالیته! خب چرا زندگی خودت مث گُه دونیه؟!

چتونه مردم!؟

بدون بالای منبر رفتن و زر زیادی زدن نمیتونید زندگی کنید؟!!


دلم میخواد دور خودم دیوار بکشم! این روزا از آدمایی که الکی ادا درمیارن و عقده ی من بلدم دارن و عادت کردن دماغ بزرگشونُ توی هر سوراخی بکنن! دارم تهوع میگیرم!

دلم میخواد یه تابلو بچسبونم روی صورتم روش بنویسم

تا اطلاع ثانوی از ما بکِش بیرون! برو پی کارت! حوصله تُ ندارم!

حتی شما دوست عزیز!

من لو لو قورت دادم!!


پ.ن: دلم میخواد به چند نفر در نهایت صراحت بگم که آدما از تخم چشمم که میفتن یه راست میفتن روی ...! آره! اونجایی الان! میتونی بری به جهنم!!